به شورش برخاسته اند ابرها باز خورشید را صف به صف استتار کرده اند باز خلق صبح تنگ است بی دلیل هم نیست دل که دروغ نمی خواهد خورشید تنها یکیست متعال و زیبا آن هم فقط تویی مولا این آسمان از آن توست از آن آفتاب تو ببین در غیاب تو رمق ندارد برای زندگی رو ترش می کند آبی نمی شود به سادگی اما غروب هنگام چگونه جانفشانی می کند سرخ می شود زرد می شود از لای ابرها دست بر زمین می کشد پاک می کند چشمان خاک را انگار که قرار است تحویل شود دنیا تحویل به قدرت تو به پشتیبانی فاطمه ملتمس دعا می شود شباهنگام از زمین که قرار است روزگاری سینه اش شود جای پای تو آرام می بوسد صورت ماه خاک را و ماندگار می شود تا سحر در آغوش زمین می خرامد میان زمزمه لبهایی که تو را می خواهند و اشک ها را بر می دارد از زلال چشم هایی که دل به آمدنت خوش دارند تا صبح نشود تا مطهر نشود گوش هایش به تکبیر تو نمی رود بالا خاکی خاکی باز می گردد آسمان می رود با دست پر با عطر تسبیح تو با بانگ تکبیر تو با صدای دل هایی که به حرمت و به انتظار تو شکسته اند دستانش پر از عطر باران و رازند چشمانش به صورت خداست خدایا کی طلوع آن صبح صادق می رسد بگو چند دل شکسته لازم داری بگو کی خورشید را به آسمانش باز می گردانی
یکشنبه 92 مرداد 6 , ساعت 11:57 صبح
نوشته شده توسط رنگی | نظرات دیگران [ نظر]